مدح و شهادت حضرت علی اصغر علیهالسلام
مـادری بین خـیـمه غمگــین بود سرش از شـرم رو به پائـین بود پـیـش چــشـمـان بـانــوان حــرم دیـدهاش پـر شـد از نـم و شـبـنـم بـانـویـی که دگر نـظـیـر نداشت کودکش تشنه بود و شیر نداشت دست خود را تکان تکان میداد کودکش تشنه داشت جان میداد چـه کــنــد بـا دل گـرفــتـارش؟! داد دســت رقــیــه گـــهـــوارش پــیـش او هــم عـلــی نـشـد آرام زیـنـب آمـــد ولــی نـــشـــد آرام کـودکی زیـر لب در آن مـحـفـل گـفـت با گـریـه یــا ابــوفــاضـل آه، از شــرم ســاقــی تــوحــیــد پـیـکـرش بـیـن عـلـقـمـه لـرزیـد نـاگـهــان نــور مـشـرقــیـن آمـد پــدرش حــضـرت حـسـیـن آمـد عــمــه گـهــواره را بـه آقــا داد بــه دل مــــادرش تــــســـلا داد گـفـت: او هم دلاوری شده است تـشـنۀ جـام کـوثـری شـده اسـت رفـت آقـا بـه سـوی آن لـشـکــر رفـت در روبــروی آن لـشـکـر گفت: این طفل را چه تقصیر است دست او نه کمان نه شمشیر است آتــشـی بــر دل فــلـک خـــورده لـبـش از تـشـنـگی ترک خورده نیـست کـس تا دوای او بـدهـد؟! جــرعــه آبـی بــرای او بــدهــد طـفــل خـود را گـرفـت بــالاتـر عـمـر سـعـد بود و یک لـشـکـر بـیـن شـان سـخـت ولـولـه افـتـاد نـا گـهــان یــاد حـرمـلــه افــتــاد گفت: برخـیز و صیـد کن در دم با سه شعـبه تو هـر دو را با هم قلب کون و مکان شراره گرفت تیر را سـوی شیرخـواره گرفت تــیــر از چــلــۀ کـمــان رد شـد در حــرم حـال مــادرش بـد شـد دسـت و پـا زد مـیـان آغـوشـش ذبـح شد بچـه گـوش تا گـوشـش سـر اصـغـر مـیـان یک دسـتـش پـیکـرش شد از آن یک دسـتـش روضه، مـافـوق هر تـصور شد پـدر از خـون مـحاسـنـش پر شد عرش را داشت شعله ور میکرد مـتـحـیــر بـه او نـظـر مـیکـرد این همه اظـطـراب را چه کند؟! مانـده حالا ربـاب را چه کـنـد؟! در عـبا گرچه طـفـل پنـهـان بود خـونِ زیـر عـبــا نـمـایــان بــود بیش از این بین این مسـیر نماند پیکرش را به پشت خیمه رساند وای از نــالــۀ مــهــیـب ربــاب وای از غـربـت عـجـیـب ربـاب رفت خـیمه، نه این که دل بکـند خـواست گهـواره را تکـان بدهد از دلـش غـصه بی گـمـان نرود بعد از این زیـر سـایه بان نـرود |